اشعار زیبا اشعاری که اِک رو بفهمی میدونی معنیش رو
| ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|
بی وفا باشی و قلبت چاک چاک پر جفا باشی و نفست یار پاک چونکه من هستم میان خار و خاک ذره ی حتی ندارد دورقلبش جای پاک خاطرات عشق گر از یاد رفت
دردیست بگویی و ز فهمش نتوانند زجریست چو آیینه بتابی و نبینند اندوه دلت از قفس هر لحظه براید افسوس کسی نیست که قَدرت بشمارد افسوس که با هر که .....
dsfsdfdfsdfdsf sadas \;'\;'\';\;'\;'\;'\;'\;'\;'\\ dssdfsdfsdfcxvxvxc sdfd fsdf sdfs dfsd 312312.0.1231312312 5343123123145321345 fgfdgdf 0.123120.0.12. 1212102124545120424 0121.30.120.0 0.0.0.1.0.0 0.0.0.0.0.0.0. 0.0.0.00.0.0 باشد که گفتیم و نشنیدند باشد که بودیم و ندیدند
باشد که مردیم و نفهمیدند
اندیشه فغان است و فغانی گذران است دلدادگی و عشق همه وهم جهان است گو دلبر شیدا که گر آیی تو بر ما هیزم زتنم هست و دو آتش ز میان است جز وسوسه و شهوت ما سیتره ای نیست گوپاکی این دل که کجارفت و نهان است درد غمِِِ دلدادگی و چشم ِ دو گریان پوچ است و همه ریشه ما..... . . . بقیه وابسته به درخواست
دیگر از حال و هوای دل من نیست خبر مرده را گر که به مستی طلبی , هست خبر؟
غم دل کُشت و به یک یک همه رگ ها را کَند گو رفیقی مگر از درد دلم است خبر . .
. . ادامه وابسته به درخواست
عشق فانیِ غمم گر دل من جا داری تو بدان مضحکی و بر ره من پا داری گر بخواهی بشود منزل او در دلِ تو باید این کلبه ی دل بشکنی و بی دل تو باید انسان نباشی و چو یک برده غلام. . . .. شرمنده بقیه وابسته به درخواست
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد وان چه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است طلب از گمشدگان لب دریا میکرد مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش کو به تایید نظر حل معما میکرد دیدمش خرم و خندان قدح باده به دست و اندر آن آینه صد گونه تماشا میکرد گفتم این جام جهان بین به تو کی داد حکیم گفت آن روز که این گنبد مینا میکرد بی دلی در همه احوال خدا با او بود او نمیدیدش و از دور خدا را میکرد این همه شعبده خویش که میکرد این جا سامری پیش عصا و ید بیضا میکرد گفت آن یار کز او گشت سر دار بلند جرمش این بود که اسرار هویدا میکرد فیض روح القدس ار باز مدد فرماید دیگران هم بکنند آن چه مسیحا میکرد گفتمش سلسله زلف بتان از پی چیست گفت حافظ گلهای از دل شیدا میکرد
درد از این بیش که بیهوده گذشتند ایام نه کسی عاشق ماشد و نه معشوقه ما
وای از این عمر به یغمای هوایج رفته وای از آن لحظه که فریاد زنم وا نفسا
بسته ام عهد که خون گریم اگر عمری هست به عزاداری غم ها و وفاداری ها
هرزه اندام نه شایسته ی چون من فانی بحر دریا کجا قطره ی نا چیز کم از هیچ کجا .
مفهومش در حد اولمپیکه اگه ......
شاعر : حسن (قدح)
ای که بر قلب همه وحشت بیندازی عجل قدرتت باشد که بر من قد علم داری عجل؟ خود بدانی قدر عشقم برتن و رعنای تو داده آتش تن ز جانم دوریت , دانی عجل . . .ادامه وابسته به درخواست
معشوقه ام عاشق منم زان در پی ات دیوانه ام در بی کسی بی صحبتی بی هم نفس افسانه ام نالان مکن چونش بگو در پر غمی مستانه ام مستم ز تو ای جان پناه از درد تو خمخانه ام تا کی گریز از من کنی کامی بده جانانه ام حسرت در این دریای دل تا پر کنی پیمانه ام . . . . بقیه وابسته به نظرات نشانی(سهراب سپهری)
((خانه دوست کجاست؟)) در فلق بود که پرسید سوار .
آسمان مکثی کرد . رهگذر شاخه نوری که به لب داشت به تاریکی شن ها بخشید . و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت : ((نرسیده به درخت کوچه باغی است که از خواب خدا سبز تر است و در آن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است . می روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ سر به در می آرد پس به سمت گل تنهایی می پیچی دو قدم مانده به گل پای فواره جاوید اساطیر زمین می مانی و ترا ترسی شفاف فرا می گیرد در صمیمیت سیال فضا خش خشی می شنوی : کودکی می بینی رفته از کاج بلندی بالا جوجه بردارد از لانه نور و از او می پرسی خانه دوست کجاست ؟)) شعری نسیت حرفی نیست می نویسم بر خود گردش افکارم تیرگی , من , او , آه آتش جان سوزم شاعران غم چینند شعرو آواز و خیال حافظم در غزل خود که چه ها می گوید . . . . ادامه وابسته به درخواست: روزها فکر من این است و همه شب سخنم
ای خوش آن روز که پرواز کنم تا بر دوست
روزها فکر من این است و همه شب سخنم
از کجا آمده ام؟ آمدنم بهر چه بود؟
مانده ام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا
نه به خود آمدم این جا که به خود باز روم
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
چاکر آقا حمید انتقادت عالی بود(به این میگن امر به معروف ونهی از منکر )
ولی یکی پیدا نشد بگه چرا فلان شعر رو گفتی.
بپوس ای دل تو تنهایی کزین عالم چه می خواهی زهرکس طالب عشقی دگر بس کن تو بیماری از اول هم ز این دنیا تو تنها آمدی ای جان چه می پنداری ای مجنون تو تنهایی در این زندان جفای یار و یاران را به دل گفتم کز عادت کن شکست دل از عشقم را به خود گفتم که عادت ده به جز صبر و شکیبایی نفهمیدم ز تو چرخک
. . . . ادامه وابسته به نظرات مشاعره معنایی (البته واسه کسانی که عاشق هستن / شعرتون رو تو نظرات قرار دهید تا تو صفحه بزارم . با کمال محبت و دوست)
بپوس ای دل تو تنهایی کزین عالم چه می خواهی زهرکس طالب عشقی دگر بس کن تو بیماری از اول هم ز این دنیا تو تنها آمدی ای جان چه می پنداری ای مجنون تو تنهایی در این زندان جواب از علی سلام. شعرهایی که تو سایتت هست اگه خودت میگی که خوبه. منم چندتا شعر دارمو البته واسه دلم گفتم...بای. آقا علی اینجا محل همدردیمان است اگه شعری داری با کمال اشتیاق حاضریم : صفحات بعدی رو حتما ببینید
شعر فعل مجهول از سیمین بهبهانی
فعل مجهول
"بچه ها صبحتان به خیرِو سلام
درس امروز فعل مجهول است
فعل مجهول چیست؟می دانید
نسبت فعل ما به مفعول است
در دهانـــــــم زبان چو آو یزی
در تهیگاه زنــــگ می لــغزید
صوت ناسازم آن چنان که مگر
شیشه بر روی سنگ می لغزید
ساعتــــی داد آن سخن دادم
حقّ گفتـــــــار را ادا کــــردم
تا ز "اعجـــــاز" خود شوم آگاه
ژاله را زان میان صـــــدا کردم
"ژاله از درس من چه فهمیدی؟"
پاسخ من سکوت بود و سکوت
" د جوابم بده کجـــــا بودی ؟
رفته بودی به عالم هپـــروت؟"
خنده ی دختران و غرّش من
ریخت بر فرق ژاله چون باران
لیک او بود غرق حیرت خویش
غافل از اوستاد و از یـــــاران
خشـــــمگین انتقام جـــو گفتم:
"بچه ها گوش ژاله سنگین است"
دختری طعنه زد که " نه خـــــانم
درس در گوش ژاله یاسین است"
بــــاز هم خنده ها و همهمه ها
تند و پیگیر می رسید به گوش
زیـــــــر آتشفشان دیده ی من
ژاله آرام بود و سرد و خـــموش
رفته تا عمـــــق چشم حیرانم
آن دو مـــــیخ نگاه خــیره ی او
موج زن در دو چشم بی گنهش
رازی از روزگـــــار تـــــــیره ی او
آن چه در آن نگاه می خواندم
قصه ی غصه بود و حرمان بود
ناله ای کرد و در ســــخن آمد
با صدایی که سخت لرزان بود:
فعل مجهول فعل آن پدری است
که دلـــــــــــم را ز درد پرخون کرد
خواهرم را به مشت و سیلی کوفت
مـــــــادرم را ز خــــــانه بیرون کرد
شب دوش از گرسنگی تا صبح
خواهر شیر خوار من نالـــــــــید
سوخت در تــــــاب تب برادر من
تا سحر در کنـــــــــــار من نالید
در غم آن دو تن دو دیده ی من
این یکی اشک بود وآن خون بود
مـــــــــــادرم را دگر نمی دانم
که کجا رفت و حال او چون بود؟"
گفت و نالید و آن چه باقی ماند
هق هق گریه بود و نــــاله ی او
شسته می شد به قطره های سرشک
چهره ی همچو برگ لالــــه ی او
ناله ی من به ناله اش آمیخت
که"غلط بود آن چه من گفتم
درس امروز قصه ی غم توست
تو بگو ! من چرا سخن گفتم؟
فعل مجهول فعل آن پدری است
که تو را بی گناه می ســــــوزد
آن حریـــــق هوس بود که در او
مادری بی پناه می ســـــــوزد"
از کتاب "ترنم غزل" بررسی زندگی و آثار سیمین بهبهانی ، کامیار عابدی،ص ۱۵۳-۱۵۶.
اگر دلت به درد آمد و به یاد ژاله های فقر اقتصادی و فرهنگی افتادی ،برایشان دعا کن و اگر می توانی،
کمکشان کن
|
|
||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
[ طراحی : sadeqem ] [ Weblog Themes By : sadeq em ] Top of page |